سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند حارث بن حوت نزد او آمد و گفت چنین پندارى که من اصحاب جمل را گمراه مى‏دانم ؟ فرمود : ] حارث تو کوتاه‏بینانه نگریستى نه عمیق و زیرکانه ، و سرگردان ماندى . تو حق را نشناخته‏اى تا بدانى اهل حق چه کسانند و نه باطل را تا بدانى پیروان آن چه مردمانند . [ حارث گفت من با سعید بن مالک و عبد اللّه پسر عمر کناره مى‏گیرم فرمود : ] سعید و عبد اللّه بن عمر نه حق را یارى کردند و نه باطل را خوار ساختند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :4
کل بازدید :104003
تعداد کل یاداشته ها : 46
103/9/9
7:47 ع

یکی از خلفای بنی عباس دستور اکید داده بود که از مردم مالیات گرفته شود.

خانواده ای در بلخ توانایی پرداخت مالیات را نداشت. زن این خانواده که لباس زربافتی داشت، به شوهرش پیشنهاد کرد آن لباس را به جای مالیات بدهند؛ در حالی که ارزش آن بسیار بیشتر از مالیات تعیین شده بود. شوهر، لباس را به خلیفه رساند.

خلیفه وقتی آن لباس با ارزش و همت بلند را دید، گفت: این را به صاحبش برگردانید که من مالیات او را بخشیدم.

 

وقتی این لباس را باز گرداندند، زن گفت: آیا خلیفه این لباس را دید؟ گفتند: آری. زن خطاب به شوهرش گفت: من دیگر لباسی را که نامحرم دیده باشد، نمی پوشم. این لباس را بفروش و در بلخ مسجدی بساز و او هم چنین کرد.

مروارید عفاف، محمود اکبری، ص 104.

 


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با سلام با حکایتی بسیار جالب از مولای متقیان به روزم یه سر بزن یا علی